loading...
نوشته های من
زهرا احمدی بازدید : 40 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

 

استاد بزرگ احمد عبادی در سال ۱۲۸۸ دیده به جهان گشود و بعنوان یکی از بزرگترین نوازندگان ساز سه تار در طول سالیان دراز خدمات فراوانی به هنر و هنرمندان این مملکت کرده است . آقای عبدالحمید اشراق در یک برنامه ای به بررسی زندگی و کارهای احمد عبادی، نوازنده سه تار می پردازد و به نقل از آقای خالقی خانواده عبادی را فامیل هنر نامیده اند. پدر مرحوم عبادی میرزا عبدالله، بنیانگذار موسیقی ماست. روی کتابچه های آموزش نوت که در هنرستان های موسیقی داده می شود نوشته شده متد میرزا عبدالله . میرزا عبدالله خودش سواد نوت نداشت ولی افرادی رفتند پهلوی او و حدود ۱۰ دوازده سال نشستند پهلوی او و تمام دستگاه های موسیقی ایرانی را به صورت نوت درآوردند . احمد عبادی پهلوی پدرش درس نگرفت، پهلوی خواهرش که مادر مهندس هوشنگ سیحون بود درس گرفت. ابتکار قشنگی که کرد، سیمهای سه تار را از صفحه سه تار یک کمی بالاتر آورد. خرک روی کاسه سه تار را بالاتر آورد . آقای اشراق در باره داستان مکالمه ساز احمد عبادی با مرغ حق می گوید: تابستان بوده و ایشان با دوستانشان می روند در باغی بنشینند و صفایی کنند . زیر یک درخت نشسته بودند و چون همیشه سه تار همراه استاد عبادی بوده شروع می کند به سه تار زدن، می بیند که یک مرغی می آید روی شاخه درخت می نشیند و موقعی که او ساز می زند، مرغ مرتب می آید جلوتر و می خواند. خوشبختانه دستگاه ضبط صوت هم داشتند. اشاره می کند، بدون اینکه کسی بفهمد، که دستگاه را روشن کنید .  او مرتباً می زند و با ضربه هایی که روی سیم ها و روی نوت های موسیقی می زند، مرغ حق جواب می دهد . مرتباً صدایش می آید جلوتر. پرنده را جذب می کند، بنابراین پرنده ، عشقی را به ارتعاش صدای موسیقی حس می کند. مرتباً از آن شاخه به این شاخه می آید و این صدا را در ضبط صوت حس می کنید .  شما هر سازی را که می شنوید، محتویات آن، شخصی که می زند، ویژگی فردی آن فرد را، برای شما مشخص می کند. موقعی که مجد می زند، سازش غوغا می کند. موقعی که عبادی سه تار می زند، انسان می فهمد که این سه تار سه تار عبادی است. این یک خصوصیت فردی است . ایشان آمد در پاریس. ۱۹۷۹ بود. با حسین ملک، که سنتور می زد. یک کنسرت بین المللی بود اینجا. سالن پر، جمعیت زیاد. ایشان پشت پرده و رویش نمی شود بیاید سه تار بزند . به حسین ملک می گوید که من با این سه تار کوچولو در مقابل این جمعیت چه کار کنم؟ آبرویم می رود. حسین می گوید نه بیا ساز بزن. می آید روی سن، می زند. مردم بلند می شوند دست می زنند. می ریزند روی سن که امضا از او بگیرند و خودش باور نمی کند . استاد عبادی حقیقتا در هنر عمر پر برکتی کرد . او فرزندی نداشت و سه تار را همواره فرزند خود می دانست . در یک فایل صوتی به کسانی که در مقام معلم سه تار ، به آموزش این ساز مشغولند یاد آور می شود که مبادا آن را وسیله کسب مادیات کنند ... هفدهم اسفند سالروز در گذشت این استاد بزرگ موسیقی ایرانی است و این مناسبت بهانه ای شد تا از آن مرد بزرگ یادی کنیم ... روحش شاد ...              


زهرا احمدی بازدید : 29 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)
پایان نامه جهت اخذ درجه کارشناسی
عنوان کامل: جوشكاری سوپرآلياژ IN738
دسته: مکانیک - جوشکاری
فرمت فایل: WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات پروژه: 81
______________________________________________________
بخشی از مقدمه:
با توجه به رشد روز افزون بازار توربين هاي گازي در سطح دنيا ونياز به تعميرات قطعات توربينها باعث شد تا صنعت تعميرات به صورت جدي واصولي در ايران پي گيري شود و چون تعميرات قطعات داغ توربين ها كه جنس آنها از سوپر آلياژها مي باشند با مشكلاتي همراه مي‌باشد ويك سري دستورالعمل خاص خود را مي طلبد كه بايد با روشهاي استاندارد وكنترل شده اي تعميرات روي آنها صورت گيرد كه فعلا در ايران در شركت قطعات توربين شهريار به روش جوشكاري TiG انجام مي گيرد كه در آينده پيش بيني مي شود از پروسه جوشكاري ليزر نيز استفاده گردد.
در تمام سوپر آلياژهاي در توليد با مشكلاتي مواجه مي باشيم كه نياز را براي تعميرات ضروري نمود از آن جمله سوپر آلياژ IN738 مي‌باشد كه در اين پروژه به نكات مهم در جوشكاري اين سوپر آلياژ پرداخته ايم.
- نتيجه گيري از این پروژه
1-با توجه به اينكه پوشش كرومايزينگ با روش سمانتاسيون پودري يك روش مؤثر براي افزايش مقاومت به خوردگي داغ سوپر آلياژهاي Ni-Cr است، در اين تحقيق اين نوع پوشش بر روي سوپرآلياژ پايه نيكل IN738LC ايجاد شد.
2-در پوشش كرومايزينگ ايجاد شده بيشتر دو نوع رسوب كاملاً مجزا از هم مشاهده مي شود.يكي رسوبات بلوكي شكل غني از Al و ديگري رسوبات سوزني شكل غني از Ti.
3-در يك زمان مشخص با افزايش غلظت كرم در پوشش، ضخامت پوشش تغيير محسوسي نداشته، درصد كرم و آهن سطح پوشش افزايش يافته و برعكس درصد نيكل كاهش مي يابد.
4-در يك تركيب مشخص پودر كرومايزينگ، با افزايش زمان، ضخامت پوشش و درصد آهن سطح و نيز اندازه رسوبات غني از Al افزايش يافته و برعكس درصد كرم سطح كاهش مي يابد.

جهت دانلود محصول اینجا کلیک نمایید


زهرا احمدی بازدید : 10 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)


روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد…!


زهرا احمدی بازدید : 13 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)
سرپرست معاون سلامت دامپزشکی استان سمنان نسبت به شیوع بیماری تب برفکی در استان هشدار داد و گفت: در همین راستا تاکنون بالغ بر 400هزار دام استان در مقابل این بیماری واکسینه شده اند.

واکسینه شدن بالغ بر 400هزار دام استان سمنان در مقابل تب برفکی

به گزارش عرش نیوز از استان سمنان،دکتر رحیم خالقیان سرپرست معاون سلامت دامپزشکی استان سمنان افزود: بیماری تب برفکی ، یکی از خطرناکترین بیماریهای عفونی واگیردار است که همه ساله خسارات سنگینی را به صنعت دامداری وارد می کند.

وی ادامه داد: متاسفانه اخیراً در برخی از استانهای کشور شاهد بروز موارد متعددی از کانونهای بیماری تب برفکی بوده ایم که ضرورت حفظ هوشیاری تشکلهای دامداران به ویژه در دامداریهای شهری استان احساس می شود.

خالقیان در ادامه گفت: از آنجا که کنترل ورود و خروج ها در دامداری و رعایت اقدامات امنیت زیستی ، همچنین انجام ضدعفونی خودروهای ورودی با استفاده از ترکیبات ضدویروس جهت ضدعفونی دامداری ها نقش مهمی در کنترل این بیماری دارد، لذا دامداران باید با واحد بررسی بیماری در دامپزشکی جهت اجرای سیاستهای پایش و مراقبت بیماری همکاری و هرگونه گزارش وقوع را جهت انجام سایر اقدامات به ادارات تابعه اطلاع دهند.

وی ،گفت: این اداره کل از محل اعتبارات طرح توسعه خدمات بهداشتی اخیراً تعداد ۴۰۰ هزار راس دام سبک استان را با استفاده از توان بخش دولتی و غیردولتی بصورت رایگان واکسینه کرده است.

سرپرست معاون سلامت دامپزشکی استان همچنین اظهار کرد: از ۱۸ بهم دی ماه ۹۲ طرح واکسیناسیون رایگان مرحله دوم تب برفکی در جمعیت دام سنگین (گاوداریهای روستائی و نیمه صنعتی) به مدت ۲۶ روز کاری تحت نظارت این اداره کل دردست اجرا است. لذا انتظار می رود دامداران استان نهایت همکاری را جهت اجرای این طرح با پرسنل دامپزشکی داشته باشند./ایسنا

زهرا احمدی بازدید : 5 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)



اسامی جن ها

زعفر،مازر، کمطم، قسوره، طیکل...
قبیله های جن ها:
بنی القماقم، بنی الدهمان، بنی القیعان

.

.

.


و هنگام خواندن اسم هایشان صدایت را می شنوند فورا به سراغتان می آیند...

لحظات خوشی را برایتان آرزومندم... :))=))


زهرا احمدی بازدید : 6 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

در عجبم از رهبری که می گویند 95 میلیارد دلار دارایی دارد، کلکسیون های رنگ و وارنگ از هر نوع دارد، 170 عصای آنتیک دسته طلا دارد، بجای نان و پنیر در صبحانه اش خاویار رشت دارد، بجای بیت چندین و چند ویلا در شمال دارد، عباهایی به قیمت  400 هزار دلار دارد، هواپیمای 330 برای جابجایی اسب هایش دارد، باغ ملک آباد به مساحت 10 هزار متر در مشهد دارد، کمیسیون 5 سنتی از یک میلیون و نهصد هزار بشکه نفت دارد، پس نمی دانم این چه کفش های پینه بسته ایست که او به پا دارد؟؟؟؟!!!!!

هان فهمیدم او نام و نشانی از علی (ع) دارد،  میلیون ها فدایی و جان ناقابل دارد، خانه اش بجای فرش،  موکت و نقشی از عرش دارد، در دل هر ایرانی باغیرت جای دارد،  همچون شهدا چفیه ای بر گردن دارد، همچون جانبازان دستی ز یادگار از دشمن دارد، صدها هزار خاطره از جبهه و زندان دارد، راستی یادم رفت او کفش هایی پینه بسته همچون امیرالمؤمنین علی (ع) دارد...

کفش های اعیانی یک رهبر

شهادت یادگار امام از زندگی ساده رهبری
وظیفه خود می‌دانم این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از وضع منزل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبری هرگز بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نیست. خانواده ایشان روی موکت زندگی می‌کنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت می‌شدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم. مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی.

 پ,ن: مطمئن هستم بعد از این مطلب عده ای میان میگن که چرا روی این عکس مانور میدین و جنبه منفی داره و ازین حرفا. در جواب پیشاپیش می گم زمانی که شماها خواب بودین و آقای مخملباف چرندیاتی مبنی بر دارایی های نداشته رهبر مثل عبا و اسب و انگشتر و .... نوشت و پخش کرد ما جواب قانع کننده دادیم اما عده ای ساده لوح از ما سند خواستند، خب این هم سند...

منبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع


زهرا احمدی بازدید : 34 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

عشق بعد خدا

روزی روزگاری در شهر ابرکوه ،در یک روز ابری و طوفانی پسری متولد شد که به خانواده اش نشاط و شادی داد.نام او را سهراب نهادند. سهراب کودکی خوشکل  بود که اکثر اوقات خنده بر لب داشت.

شش سال بعد وقتی سهراب داشت به کلاس اول می رفت با کمی ناراحتی از خانه بیرون آمد به مدرسه که رسید ناراحتی از او دور شد  چون بچه های را در مدرسه دید که همه حال او را داشتند. روز اول مدرسه گذشت سهراب خندان از مدرسه بیرون زد در راه کوثر دختر عمویش را دید که ناراحت از مدرسه باز می گشت چون او هم مانند سهراب بار اولش بود که به مدرسه می رفت. سهراب پرسید: چرا ناراحتی هستی؟ کوثر گفت:روز اول مدرسه بود و از خونه دور بودم .سهراب  از او خداحافظی کرد و رفت.

روز ها سپری شد و هر روز که سهراب از مدرسه بر می گشت کوثر را می دید که به خانه می رود  روز اول عید نوروز که همه تعطیل بودن سهراب  صبح زود از خواب پا شد، به مادرش گفت:من به مدرسه میرم.مادرش گفت: نه، سهراب امروز عید است و کسی به مدرسه نمی رود.

 چند روز از عید گذشت،سهراب از مادرش پرسید:مامان کی به خونه ی عمو جواد میریم؟(عمو جواد پدر  کوثر بود). مادرش با نیم خنده ای گفت: پسر گلم فردا ظهر میریم خانه ی عمو جواد. فردا آن روز در خانه ی عمو جواد، سهراب مثل یک پسر گل  کنار خانه ی نشسته بود، افکار عجیبی به فکرش  می آمد. بعد از این مهمانی  سهراب اخلاقش دگرگون  شده بود.

دو سال بعد از این ماجرا  یعنی وقتی سهراب کلاس سوم ابتدای بود دو سه ماه بعد از  شروع مدرسه عمو جواد به پدر سهراب زنگ زد و گفت که کوثر سرماخوردگی شدیدی  گرفته است . صورت خندان سهراب دگرگون شد، حالتی عجیبی تلفیقی از ناراحتی و تعجّب بود. مادر متوجه حال عجیب سهراب شد امّا سکوت کرد و چیزی نگفت.

روز بعد،دوباره عمو جواد زنگ زد. پدر سهراب در حال صحبت ناگهان اشک از چشمانش جاری شد.مادرش پرسید چی شد چرا گریه می کنی؟ پدرش گفت:کوثر فوت کرد .اینجا بود که سهراب از شدت ناراحتی  نتوانست جلوی گریه اش را  بگیرد و دوید و داخل اتاقش رفت.

صبح روز خاک سپاری کوثر بود ،سهراب از اتاقش بیرون آمد مادرش گفت: سهراب جان سریع آماده شو می خواهیم به خاک سپاری کوثر برویم.سهراب که از این قضیّه خیلی ناراحت بود رفت و آماده شد.

در مراسم خاک سپاری سهراب یک کنار نشسته بود ساکت و بدون هیچ حرکتی و فقط به افراد می نگریست که در مراسم حضور داشتند.در این هنگام بود که روح کوثر را دید که بر سر خاک خود ایستاده است و به خاک می نگرد.سهراب از جا بلند شد و شتاب زده به سوی مادرش رفت که در حال گریه بود و گفت:مامان نگاه کن کوثر نمرده سر خاکش ایستاده است. مادرش به حرف او توجهی نکرد و به او گفت: سهراب جان برو و یک گوشه بشین. سهراب دوباره رفت و یک گوشه نشست ، مراسم خاک سپاری تمام شد.

شب خاک سپاری در یک هیئت،سهراب دوباره قلبش به تلاطم آمده و گریه می کرد در همین هنگام مادرش متوجه  می شود که سهراب گریه می کند.مادرش برای این که کسی  متوجه سهراب نشود دستش را گرفت و در گوشه ای به او گفت: پسرم چی شده؟چرا گریه می کنی؟ سهراب همان طور گریه می کرد هیچی نگفت.

آن شب تاریک تمام شد در هنگام خواب،سهراب خوابش نمی برد و همچنان گریه می کرد . مادر و پدرش که متوجه این موضوع شده بودند با خود گفتند: حتماً فردا از خواب بیدار شود همه چیز را فراموش خواهد کرد.اما آن شب در قلب سهراب  اتفاقاتی افتاد که هیچ کس جز خودش نفهمید.

سهراب تا سپیده دم گریه می کرد  تا این که دیگر از چشمانش اشکی نمی آمد از خستگی خوابش برد.صبح ساعت های هفت تا هفت و نیم وقتی می خواست از خواب پا شود تا چشمانش را باز کرد ناگهان متوجه شد که همه چیز را سه،چهار تا می بیند. فریاد کشید:مامان،مامان،مامان

مادرش با سرعت به پیش او رفت گفت:پسرم چی شده؟ چرا فریاد میزنی؟ سهراب جواب داد:مادر همه چیز را چهار تا می بینم لطفاً کمکم کن.مادرش سریع به پدرش که سر کار بود تلفن زد و موضوع را گفت.پدرش با سرعت به خانه آمد  و او را به بیمارستان بردند.

در بیمارستان ، تمام دکتر ها از این موضوع  متعجّب شده بودن.دکتری که به سهراب رسیدگی می کرد، پدرش را به گوشه ای کشید و به او گفت:تمام دکتر ها از بیماری این سهراب انگشت به دهان مانده اند. آیا ماجرایی برای او پیش آمده است. اگه ماجرای است لطفاً برای من تعریف کنید. پدر ماجرای دیشب را برای دکتر تعریف کرد .

اما باز هم  راهی برای درمان نیافتند.پدر و مادر سهراب  او را به خانه آوردند، در حالی که او همان طور مثل قبل همه چیز را چهار تا می دید.  زندگی برای او خراب شده بود،مادر و پدرش او را از مدرسه رفتن باز داشتند.

بعد از دو سال زندگی کسالت سهراب،مادرش برای خوب شدن سهراب به هر دری می زد.مادرش در فکر فرو رفته بود که ناگهان  به فکرش آمد که کسی از اقوام دورشان شیخ(شیخ میلاد) است، از جا بلند شد و به او زنگ زد.و به او گفت: سلام،آقا میلاد خوب هستید؟درخواستی ازتون داشتم! شیخ میلاد گفت:خوب هستم بله بفرمایید.

مادر سهراب شروع کرد به تعریف ماجرا و در آخر گفت:می خواستم چند روزی به خانه ی ما بیاید شاید شما بتوانید برایش راه درمانی بیابید.شیخ میلاد گفت:باشه،شنبه می آیم .

روز شنبه،شیخ میلاد به خانه آن ها رفت. در زد مادر سهراب رفت و در باز کرد، سهراب هم در حیاط نشسته بود و چشمانش را به زمین دوخته بود.شیخ میلاد سلام کرد و وارد خانه شد و بعد احوال پرسی با مادر سهراب ،رفت و کنار سهراب نشست و گفت:سلام آقا سهراب چی شده به زمین نگاه می کنی؟ سهراب ساکت بود و هیچی نگفت. شیخ میلاد از مادر سهراب پرسید:آقا علی(پدر سهراب) کجا هستند؟ مادر سهراب گفت: رفتن بیرون ساعت یک می آیند.

وقتی آقا علی  به خانه آمد شیخ میلاد در گوشه از اتاق حال نشسته بود تا آقا علی وارد خانه شد،شیخ میلاد از جا به نشانه ی احترام بر خواست و با هم سلام و احوال پرسی کردند.بعد از احوال پرسی شیخ دست آقا علی را گرفت و با هم به حیاط خانه رفتند.

در حیاط، شیخ میلاد پرسید :آقا علی چرا به سهراب یاد نداده اید نماز بخواند. پدر سهراب گفت:حالش را که دیده اید پسرم آرام و قرار ندارد  و چشمانش همه چیز را چهارتا می بیند .شیخ میلاد گفت:آقا علی آدم با نماز خواندن و برقرار کردن ارتباط با خدا آرامش می یابد، بهتر است به او نماز یاد بدهید به شما قول میدهم سهراب با نماز خواندن و فهمیدن احکام الهی خوب بشود.شیخ میلاد در ادامه گفت:آقا علی من یک هفته با سهراب نماز می خوانم و با او در مورد خدا صحبت می کنم لطفاً بعد از رفتن من  شما هم با او نماز بخوانید و داستان های پیامبران را برایش تعریف کنید انشا الله خوب می شود.

شیخ میلاد به سهراب نماز خواندن و با خدا بودن را یاد داد و بعد از یک هفته رفت. بعد از آن سهراب با پدرش نماز می خواند و به داستان های پیامبران گوش می داد. بعد از نه ماه  نماز خواندن سهراب باز هم حال او خوب نشد،پدر سهراب به شیخ میلاد زنگ زد و گفت: آقا میلاد سهراب هنوز خوب نشده فکر کنم درمان شما کارساز نبوده است. شیخ میلاد گفت:آقا علی عجله نکنید،سر ماه با او نماز شب بخوانید و بعد ببینید که با خدا بودن راه درمان همه ی بیماری ها است.

شب آخر ماه نهم شد،پدر سهراب به او گفت:سهراب جان امشب می خواهیم نماز شب بخوانیم برو و وضو بگیر. با این که برای سهراب سخت بود وضو بگیرد و نماز بخواند اما این کار انجام داد وقتی به نماز ایستاد نوری در دلِ گرفته ی سهراب نمایان شد. وقتی نماز به پایان رسید سهراب به سجده ی شکر رفت و چشمانش را بست. پنج دقیقه ای شد که از سجده  بر نخواست، پدر نگران شد که شاید برایش اتفاقی افتاد است دستش را به او زد و گفت: پسرم  اتفاقی افتاده.سهراب جوابی نداد و سرش را به آرامی  از سجده بلند کرد و چشمانش را به آرامی باز کرد وقتی چشمانش را باز کرد دیگه همه ی چیز را چهار تا نمی دید .فریاد زد و گفت: بابا مامان من دیگه همه چیز را همان طوری که هست می بینم .خوشحالی دوباره در خانه آن ها باز گشت.

فردا آن روز پدر سهراب به همه زنگ زد از جمله شیخ میلاد و همه را به خانه اش دعوت کرد.سهراب از ان وقت به بعد  فهمید که اول عشق حقیقی به خدا و بعد عشق دنیوی به انسان است. سهراب دوباره به مدرسه رفت و درسش را ادامه داد و به درجات بالای علمی رسید و احکام به خدا را سر لوحه کارهایش قرار داد و همیشۀ همیشه از شیخ میلاد در مورد این موضوع تشکر و قدر دانی می کرد.از آن به بعد  هر کس را که می خواست نصیحت کند می گفت:عشق بعد  خدا


تعداد صفحات : 51

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 502
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 42
  • بازدید سال : 452
  • بازدید کلی : 11,095