شاعر: سیدعلی صالحی
نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دمدمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت
باران می آید
و ما تا فرصتی ... تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین می شویم .
کاش نامه را به خط گریه می نوشتم ری را
چرا باید از پس پیراهنی سپید
هی بی صدا و بی سایه بمیریم !
هی همین دل بی قرار من ، ری را
کاش این همه آدمی
تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند
ری را ! ری را !
تنها تکرار نام توست که می گویدم
دیدگانت خواهرانه بارانند .
سر انجام باورت می کنند
باید این کوچه نشینان ساده بدانند
که جرم باد ، ربودن بافه های رویا نبوده است
گریه نکن ری را
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم ...