loading...
نوشته های من
زهرا احمدی بازدید : 10 شنبه 10 اسفند 1392 نظرات (0)

سلام به همه کسایی که ...

چند شب پیش داشتم باهاش اس ام اس بازی میکردم سر بحثای اونروز کلاس....

چند روز قبلش بهم گفته بود که میخوام بعد عید برات استین بالا بزنم

منم گفتم بهش چه خوب...حالا این خانم کیه که برام زیرنظر دارین؟ 

نگفت و منم دگ نپرسیدم

دیشب گفتم بهش هنوز دنبالش هستید استین بالا بزنید یا نه؟

گفت اره.....

بحث رو به جاهای کشوندم که ازش بپرسم از کجا میدونه که من کیو دوست داشتم که قبلا گفته بودم بهش...

چیزی نمیگفت فقط میگفت من میدونم اون دختر کیه

بحث شد و شد و فهمیدم که میدونه خودشو دوست داشتم

چندتا سوال ازش پرسیدم اونم از من پرسید اما همچنان میگفت بعد از عید باید ببینم اون طرفی که اومده خواستگاریم چی میشه قضیش.....

منم گفتم تا اون موقع اصلا به من هم فکر نکن...

گفت باشه....گفتم بهش اگه اوکی شدین برای همدیگه که انشالا به پای هم پیر شین

اگر هم که نشد ببینیم کار خودمون چی میشه....

گفت باشه...

یک شب گذشت و تصمیم گرفتم بهش بگم که دگ به من فکر نکن. دلیلشم نپرس

بعد از چند دقیقه جواب داد اخه چرا؟

گفتم دلیلش شخصیه و گفت میدونم دلیلش چیه....دلیلش اینه که تو مغروری و نمیخوای غرورت شکسته بشه بیای جلو و به من درخواست بدی....

من مات و مبهوت موندم....گفتم واقعا از شما انتظار نداشتم بعد از دوسال همکلاسی بودن و خوب بودن باهم این حرفارو بزنی بهم.....تا حالا هیچکس با یه اس ام اس اینقدر منو ناراحت نکرده بود که الان شما کردید...

دلیل من از نظر سطحی که شما بهش فکر کردین خیلی بالاتره...خیلی ساده این یا منو ساده فکر کردین... من نه ادم مغروریم و نه ادم کینه ای.....همتون میگید من مغرورم چون بنظرتون هرکی چند سال خارج از ایران زندگی کنه میشه مغرور...ولی سخت در اشتباهید...دلیلم هم این نبود

دلیلم این بود که نمیخواستم توی تصمیم گیریتون برای کسی که زودتر از من اومده جلو و خواستگاری کرده هم تاثیری بزارم چه بسا ما بعد از اینکه باهم صحبت کردیم به توافق نرسیم و شما این شخص رو هم از دست داده باشین بخاطر هیچ...بله دلیل من این بود نه اینکه مغرورم...

چند دقیقه طول کشید تا جواب داد و نوشت من از اولش یه حدسایی زده بودم اما میخواستم شما رو تا تابستون معتل کنم ببینم چی میشه ولی بعد با خودم گفتم کار خوبی نیست...برا همین داستان سوری خواستگاری رو پیش کشیدم....

من جا خوردم و خیلی بهم برخورد....باخودم گفتم خدای من این چندماهه فقط منو بازی داده....مگه من چه گناهی کردم که باید اینجوری با احساسات من بازی کنه....مونده بودم...خیلی ناراحت بودم بیشتر هم ناراحت شدم....

بهش گفتم خیلی کار بدی کردی منو بازی دادی و با احساساتم بازی کردی

همه چیز هم دگ تموم شده و همه چیز رو فراموش کنین

از این به بعد هم توی محیط کلاس و دانشگاه همون همکلاسیهای قدیم هستیم....

--------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن:

بعد از اینکه بحثا تموم شد با خودم فکر میکردم دیدم که اون حتی یک کلمه هم نگفت که بزار باهم بمونیم و این اشتباه منو ببخش.....فهمیدم که خودش غرور داره


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 502
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 118
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 155
  • بازدید ماه : 284
  • بازدید سال : 694
  • بازدید کلی : 11,337