بوی سال تازه می اید
کارهایم تمام نمی شود
پدر بزرگ هر روز در ایوان خانه دراز می کشد
و چون کودکی یتیم می گرید
بوی سال تازه می اید
وقتی نیستی دلم لک می زند برای چادر سفید و
شلوار جین و کفش کتان
برای چای و نفسهای تند
برای خواب
بوی سال تازه می اید
مادر بزرگ هم رفت
هنوز بوی گلاب و قلیان خوانسار روضه می دهد
دیوارهای اتاق
بو سال تازه می اید