loading...
نوشته های من
زهرا احمدی بازدید : 15 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

دخترک با ناز به خدا گفت

چطور زیبا می آفرینیم ! و انتظار داری خودرا برای همگان زیبا نكنم؟

*خدا گفت:زیبای من*

تو را فقط برای خودم آفریدم.

دخترك، نازی كرد و گفت:خدا كه حسادت نمیکند،

خدا چادر را به دخترك هدیه داد.دخترك با بغض گفت:با این؟

اینطور كه محدودترم.

اصلا میخواهی زندانیم كنی؟یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟

خدا جواب داد:بدون چادر ،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...

هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند.

* تو جواهرمنی *

دخترك با غم گفت: آخر...، آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت.

نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند!!

خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!

آدمیانند و هزاران نوع سلیقه! هرطور كه بپوشی و بیارایی،

باز هم از تو راضی نمی شوند وسراغ دیگری میروند

اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه ها مصدومت میكند

دخترك آرزویش را گفته بودو میخواست چونان فرشته ی محبوب جلوه كند

خدا با لطف جوابش را داد: دخترك قشنگ!


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 502
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 158
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 195
  • بازدید ماه : 324
  • بازدید سال : 734
  • بازدید کلی : 11,377