دخترک با ناز به خدا گفت
چطور زیبا می آفرینیم ! و انتظار داری خودرا برای همگان زیبا نكنم؟
*خدا گفت:زیبای من*
تو را فقط برای خودم آفریدم.
دخترك، نازی كرد و گفت:خدا كه حسادت نمیکند،
خدا چادر را به دخترك هدیه داد.دخترك با بغض گفت:با این؟
اینطور كه محدودترم.
اصلا میخواهی زندانیم كنی؟یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟
خدا جواب داد:بدون چادر ،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...
هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند.
* تو جواهرمنی *
دخترك با غم گفت: آخر...، آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت.
نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند!!
خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!
آدمیانند و هزاران نوع سلیقه! هرطور كه بپوشی و بیارایی،
باز هم از تو راضی نمی شوند وسراغ دیگری میروند
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه ها مصدومت میكند
دخترك آرزویش را گفته بودو میخواست چونان فرشته ی محبوب جلوه كند
خدا با لطف جوابش را داد: دخترك قشنگ!